تاریخ و جغرافیای خوراسگان

طبیب و طبابت در خوراسگان قدیم

نحوه زندگی اجتماعی بشر همواره به طبیب و طبابت نیاز داشته زیرا سلامتی که یکی از نعمات بزرگ الهی و رکن مهم حیات انسانی است در طول تاریخ بشریت در معرض بیماری و مورد تهدید حوادث بوده است، و تنها طبیب است که با معالجات و تجویز دارو سلامتی و قوای از دست رفته را به وجود انسان باز می گرداند، لذا این حرفه شریف و مقدس انسانی همراه با قدمت تاریخ بشر وجود داشته و تا انقراض عالم نیز وجود خواهد داشت، ادبیات کهنسال باستان و شعرای فارسی زبان ایران حرفه مقدس طب را همراه با حکمت و عرفان دانسته و بنا به ذوق و اندیشه خود اشعار نغز و دل انگیری در این مورد سروده اند:

طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک
چو درد در تو نباشد کرا دوا بکند

 تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند

                                           حافظ

در قدیم اطباء معمولاً از مردمان با سواد و متعهد و از خانواده های شریف و مذهبی بودند و تحصیلات آنها از مکتب شروع می شد ،و در حوزه های علمیه به تحصیل علوم رایج زمان می پرداختند و سپس در رشته حکمت و طب اندوخته های ارزشمندی کسب می کردند، و به همین خاطر بود که در قدیم به طبیب حکیم، و به محل طبابت (مطب ) محکمه می گفتند، اطباء قدیم طبابت را یک عبادت به درگاه احدیت، و یک وظیفه به جامعه بشریت دانسته و خود را در مقابل این آیه شریفه قرآن مجید مسئول و موظف می دانستند (من قتل نفساً بغیر نفس اَو فِساد فی الارض فکأنما قتَل النّاسَ جَمِیعاً، وَ مَن أحیاها فکأنما أحیا الناس جمیعاً، کسی که کُشت کسی را بدون آنکه کُشته باشد کسی را یا فسادی در زمین کرده باشد ،مثل اینست که کُشته است همه مردم را ،و کسی که زنده گرداند کسی را مثل اینست که همه مردم را زنده کرده است_ سوره پنجم آیه۳۵)

تار و پود عالم امکان بهم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آنکس که یک دل شاد کرد

                                                   دکتر رسا

یکی از الگوها و راهکارهای پزشکان قدیم اهمیت و احترامی بود که به قسمنامه و دستورات بقراط حکیم می گذاشتند، و معمولاً در مطلب اطباء قدیم نسخه ای از قسمنامه مذکور در قابی مجلل به چشم می خورد، نگارنده از نظر علاقه به تاریخ، زمانیکه در یونان بودم با همکاری مترجم (خانم کلوپاترا کارایچیدیست) از جمله مواردی را که دنبال تحقیق آن بودم بیوگرافی بقراط بود که از دانشگاه سالونیک استفاده نمودم و به مناسبت موضوع به مختصری از نکات مهم آن اشاره می کنم.

 بقراط، پدر طب یونان، و یکی از بزرگترین پزشکان دوران باستان است که طب و انسانیت هر دو را برای جامعه بشریت لازم دانسته بقراط در حدود ۴۶۰ قبل از میلاد در یونان به دنیا آمد، و او اولین پزشکی است که گفت( بیماری و تندرستی در دست خدایان نیست بلکه در دست طبیعت وجود انسان است) زیرا اخلاط چهارگانه ،خون صفراء ،سودا و بلغم و همچنین عناصر چهارگانه آب، آتش ،خاک و هوا در وضع جسمانی انسان موثر است قسم نامه بقراط یک سرمشق انسانیت و همنوع دوستی، و در عالم طب یکی از اسناد افتخار آمیز این انسان شریف و با فضیلت است. اردشیر هخامنشی بقراط را به دربار خویش برای معالجه دعوت کرد، لکن بقراط خدمت به هموطنان خود را بر طبابت پادشاهان بیگانه ترجیح داد، در تاریخ مرگ بقراط بین مورخین اختلاف است. عده ای فوت او را در ۸۵ سالگی و بعضی درگذشت او را تا ۱۱۰ سالگی هم دانسته اند ولی آنچه مهم است. شخصیت ممتاز و گرانقدر اوست ،در هر سنی که در گذشته باشد. روحش شاد و یادش گرامی باد.

سوگندنامه بقراط

به همه خدایان سوگند یاد می کنم، و آنان را گواه خویش می سازم که تا آنجا که بتوانم و آگاه باشم بدین سوگندنامه وفادار مانم، استاد خویش را در این فن با پدر برابر شمارم، وی را در هستی خویش شریک سازم هرگاه که به حال نیازش افتد، هر چه دارم با او در میان گذارم، فرزندان وی را برادران خود بدانیم و اگر کسب این هنر را خواستار شدند بی مزد و بدون عقد پیمان به تعلیماتشان همت گمارم، سوگند یاد می کنم که دانسته ها، آموخته ها و اندرزهای خویش را از فرزندان خود، فرزندان استاد خود و شاگردان سوگند خورده دریغ ندارم، اما کسان دیگر را از این علم چیزی نیاموزم، تا آنجا که بتوانم و آگاه باشم دردهای بیماران را درمان خواهم کرد و هیچگاه دانش خود را به کارهای زشت و زیان بخش نخواهم گماشت. اگر از من بخواهند که کسی را زهر دهم، هرگز چنان نخواهم کرد و این کار را جایز نخواهم دانست، داروی سقط جنین به زنان نخواهم داد ،و پیشه و زندگی خود را پاک و مقدس خواهم داشت، هرگز چاقو به کار نخواهم برد، حتی اگر کسی را گرفتار سنگ مثانه ببینم و این کار را بر عهده جراحان حاذق و چیره دست خواهم گذارد. به هرخانه ای که

قدم گذارم قصدم علاج درد بیماران خواهد بود، هیچگاه کسی را به عمد زیان و آسیب نخواهم رساند، از بدن مردان و زنان ،آزادگان و بندگان، ناحق سود نخواهم جست، هرگاه طی معالجات خود یا در ضمن روابطی که با دیگران دارم به هر نکته ای آگاه شوم که پنهان داشتنش واجب باشد. هرگز آن را فاش نخواهم کرد ،و این گونه نکات را از رازهای مقدس خواهم شمرد ،اینک اگر به این سوگندنامه وفادار مانم و پیمان خویش را نشکنم، شایسته آن توانم بود که جاودانه در بین مردم با هنر و زندگی خود شهرت و نیکنامی به دست آرم، و اگر نقض عهد کنم، خلاف آن بر من رواباد. بقراط علاوه بر این گوید که طبیب باید ظاهری آراسته و جسم و جامه ای پاکیزه داشته باشد، باید همیشه اعتدال و آرامش خود را نگاه دارد، و رفتارش چنان باشد که اعتماد و اطمینان بیماران را به خود جلب کند ،باید سخت مراقب خویشتن باشد و – جز آنچه ضروری است. چیزی نگوید . هنگامی که به اطاقی وارد می شود ،طرز نشستن خویشتنداری، وضع لباس، قاطعیت گفتار، کم سخن گفتن، متانت و آداب معالجات بالینی را رعایت کنید… بر حالات درونی خویش مسلط باشید ،آشفتگی را مانع شوید، و خود را آماده کنید که هر چه را واجب دیدید در دم انجام دهید، به شما توصیه می کنم که بر مریضان سخت نگیرید ،و استطاعت آنان را در نظر داشته باشید. گاهی بدون اجر و مزد نیز خدمتی انجام دهید، و اگر غریب تنگدستی را محتاج خود دیدید، به یاریش بکوشید، زیرا هر جا که عشق به انسان باشد، عشق به حرفه نیز هست.

رفتار اطباء و وضعیت محکمه در قدیم چنین بود که طبیب پس از ادای فریضه صبح و صرف صبحانه، باوضو و توکل بخدا در محکمه( مطلب) می نشست و به معالجه بیماران می پرداخت، دریافت و مبلغ نسخه نویسی (ویزیت) حتمی و معین نبود، و هرکس بقدر توانایی خود مبلغ مختصری به طبیب پرداخت ،و بسیاری نیز بدون اینکه طبیب روئی ترش کند رایگان معالجه می شدند، و با خوش آمد گرم طبیب از محکمه خارج می شدند ،و از همین رو جامعه برای این قشر متعهد و وظیفه شناس ارزش و احترام خاصی برخوردار بود، ابتدای هر نسخه با جمله مقدس و امیدبخش (هو الشافی) نوشته می شد، و سپس نام و مقدار داروهای لازم و چگونگی مقدار و استفاده از دارو و نوع غذای بیمار را طبیب شفاهاً به مریض یا همراه می گفت در آن روز کار حرفه شریف و مقدس طب یک عبادت و وظیفه بود، نه یک تجارت و حرفه پر درآمد.

صلاح کار کجا و من خراب کجا                  
   ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا

 چند سالی پیش در جمع عده ای از اساتید و صاحب نظر نشسته بودم و از هر باب سخنی به میان آمد و مسئله طب در گذشته و حال مورد بحث واقع شد، عده ای گفتند طب در قدیم موفق تر بود و بعضی به استناد دستگاه های پیشرفته پزشکی گفتند طب در حال حاضر موفق تر است. در این میان صاحب نظری در کمال متانت و وقار جمله ای گفت که همگان را خوش آمد و حقیقت آن را تصدیق نمودند، آن استاد گرانقدر چنین گفت در حال حاضر علم طب پیشرفت کرده ولی طبیب عقب رفته است، منظور آن صاحب نظر از عقب رفتن طبیب انگیزه حرفه طبابت بود نه دانش پزشکان.

در حال حاضر نمی توان گفت اطبائی که بیش از بیست سال عمر عزیز خود را صرف تحصیل نموده و مراحل سخت کنکور و هزینه دانشگاه و تاسیس مطب را پرداخته اند. به طور رایگان طبابت کنند، ولی می توان با کمی ترحم به حال درماندگان جامعه تخفیفی قائل شد، و تمام درآمد مطلب را به حساب خویش واریز نکنند، بلکه قسمتی از آن را با معالجه و عیادت بیماران مستمند در حساب آخرت خود پس انداز کنند ،و خوشبختانه در همین زمان هم مردان خدائی در حرفه طلب بدون چشم داشت مادی به یاری بیماران می شتابند ،که وجودشان مایه برکت و باعث افتخار بشریت است.

 در هر اجتماعی که از جمعیت قابل توجهی برخوردار باشد طبابت وجود داشته و در خوراسگان هم که منطقه ای آباد و پرجمعیت بوده از وجود اطباء بهره مند بوده است، تا آنجائیکه سینه به سینه معمرین از قول گذشتگان تعریف می کنند ،اطبانی که از حدود صد سال پیش در خور اسکان طبایت می کرده اند بدین شرح است:

میرزا عبد الفیاض طبیب

میرزا عبد الفیاض، ملقب به حکیم باشی، فرزند میرزا ابوالحسن حکیم در سال ۱۲۶۶ هجری قمری در خور اسکان و در خانواده ای طبیب متولد می شود ،پس از تحصیلات در مکتب و حوزه آن زمان بوده ،علوم طب را نزد میرزامحمد باقر حکیم باشی که از اطباء حاذق و معروف اصفهان بوده فرامی گیرد. میرزا عبدالفیاض سال ها در خوراسگان به طبابت مشغول بود، و شهرت و نبوغ این طبیب تا بدانجا می رسد که از طرف ناصرالدین شاه قاجار به لقب (حکیم باشی) ملقب می گردد. میرزا عبدالفیاض صاحب یک فرزند دختر و پنج فرزند پسر میشود که همگی آنان با سواد و افراد مفید و موثری برای جامعه می شوند ،که به ترتیب سن عبارتند از میرزا محمد نظام الاطباء و محمد حسین ملقب به میرزابابا حکیم که هر دو در خور اسکان طبابت می کرده اند ،و میرزا هادی فیاض پور که در رشته زبان فرانسوی فارغ التحصیل می شود و در شرکت نفت آبادان مسئولیت داشته و میرزا عیسی فیاض پور که به طبابت روی می آورد و رئیس بهداری های ایزه و اقلید فارس بوده و در اقلید مدفون است. این چهارپسر همگی از فارغ التحصیلان دارالفنون بوده اند و میرزا فضل الله پزشکی فرهنگی بوده و در آموزش و پرورش تدریس می کرده است. حکیم باشی فرزند دختری داشته به نام نازنین که همسر محمد ابراهیم بن حاج حسینعلی قابض بوده ،میرزا عبدالفیاض در سال۱۳۲۴ هجری قمری در سن پنجاه و هشت سالگی  درگذشته است.

نظام طبیب

میرزا محمد نظام الاطباء فرزند میرزا عبدالفیاض حکیم باشی حدود سال ۱۲۵۰ شمسی در خور اسکان متولد می شود ،و پس از تحصیلات مرسوم زمان به دنبال تحصیل علم طب می رود، و در خور اسکان به طبابت مشغول می شود، تا آنجائیکه بیاد دارم در سال ۱۳۲۴شمسی که برای تحصیل به خوراسگان آمدم صبح ها مرحوم نظام را میدیدم که پیرمردی لاغر و بلند اندامی بود که دریک دستش عصا . و در دست دیگرش کتابی بود،و جلو منزلش قدم زنان مطالعه می کرد و گویا در همان سال هم در گذشته مرحوم نظام صاحب یک فرزند دختر به نام فرخنده ،و دو فرزند پسر بود بنام های میرزا محمود پزشکی و میرزا خلیل فغانی که میرزا محمود یکی از رجال فرهنگی ایران است که در فصل علماء خوراسگان به شرح زندگیش اشاره می شود.

حکیم میرزا بابا پزشکی

میرزا محمد حسین ،پزشکی ملقب به میرزا بابا حکیم، فرزند میرزا عبدالفیاض حکیم باشی در سال ۱۲۹۹ هجری قمری در خاندانی طبیب و اهل علم در خور اسکان دیده به جهان گشود. دوران مکتب را در زادگاه خود سپری کرده و سپس در حوزه علمیه اصفهان ادامه تحصیل داد، و سرانجام در دارالفنون به کسب علم پرداخت، و ادبیات فارسی و عربی ،حکمت و عرفان ،هیئت و نجوم، و منطق و ریاضیات را فرا گرفت و سپس به تحصیل طب که مورد علاقه اش بود سرگرم شد، و چون فارغ التحصیل گردید در خور اسکان به طبابت مشغول شد تا آنجائیکه بیاد دارم در سال ۱۳۲۶ شمسی همراه عمویم به محکمه این طبیب رفتم، و اولین باری بود که این حکیم را ملاقات کردم، پیر مردی بود بلندقد با اندامی متناسب که در اطاقی ساده در منزلش به طبابت نشسته بود و نسخه هایش با این کلمه (رب سهل) آغاز می گردید.

اهالی خوراسگان از استعداد و حفاظت این طبیب خاطراتی تعریف می کردند ولی از حکمت و عرفان، و فوق ادبی و اندوخته های علمی این بزرگمرد چیزی نشنیده بودم، تا اینکه اخیراً با دستیابی به نوشته های این طبیب، دریچه ای به شناخت شخصیت علمی این مرد وارسته برایم گشوده شد.و دریافتم که حکیم میرزا بابا تنها یک طبیب حاذق نبوده، بلکه آن مرحوم حکیمی فرزانه، ادیبی نکته سنج ،شاعری اهل ذوق، پزشکی متعهد و انسانی وارسته بوده که در طول عمر بدون هیچ ادعا و تظاهری در کمال سادگی و قناعت به تحقیق و مطالعه سرگرم، و فقط به عنوان طبیبی در بین اهالی مطرح بوده، آن هم بخاطر مراجعاتی که به ایشان می شده.

 بنده با مطالعه در آثار و نوشته های این طبیب دانشمند و بر خود لازم دانستم مختصری در احوال و آثار این رجل علمی به رشته تحریر در آورم، هر چند استحقاق این فاضل گرانقدر آنست که اثری مجزا در پیرامون تحصیلات و طبابت و افکار و اندیشه و اشعارش به رشته تحریر درآید، لکن در این کتاب به خاطر جنبه تاریخی و اجتماعی آن ناچارم به شرحی مختصر اشاره کنم، و باید یادآور شوم که شرح زندگی حکیم را باید در فصل دانشمندان خوراسگان بنویسم ولی به واسطه اینکه قاطبه مردم خور اسکان حکیم را به عنوان طبیب می شناختند، بنده نیز در بحث اطباء مطالبی در مورد آن مرحوم اظهار نمودم.

زمانی که در نوشته های این حکیم، که حاوی اشعار و مقالات ادبی و عرفانی بود مرور می کردم، به موضوعی برخوردم که سخت مرا تحت تاثیر قرار داد، حکیم در پایان عمر در حالت ضعف و پیری طی چند سطری به فرزندانش توصیه نموده و ملتمسانه از آنها خواسته است که اشعارش را حتماً چاپ کنند. و چون اسم پسر ارشدش شمس الدین بوده آثارش را به نام دیوان شمس بنامند، بنده به حکم وظیفه شهروندی و به عنوان فرزندی از فرزندان این شهر که ۵۶ سال از امکانات خوراسگان و محبت مردمش برخوردار بوده ام، با طیب خاطر به توصیه آن حکیم فقید عمل نموده و به چند سطری در خور گنجایش این مقاله می پردازم، به امید اینکه در پیشگاه حق مورد قبول و موجب شادی روح آن مرحوم و قدمی در شناخت فرهنگ این شهر بوده باشد.

حکیم صاحب سه دختر و دو پسر به نام های دکتر شمس الدین پزشکی و مسیخ پزشکی بود. شمس الدین راه پدر را ادامه داد و طبیب شد، و در پست ریاست بهداری جزایر و بنادر استان هرمزگان سال ها مسئولیت داشت و در بیستم دی ماه ۱۳۲۷ شمسی در سن ۲۷ سالگی در حین مأموریت بر اثر تصادف در جاده آباده شیراز در گذشت ،و مسیح پزشکی در رشته روان شناسی به مدارج عالی رسید و در حرفه مقدس دبیری در آموزش و پرورش اصفهان مشغول گردید، و از فرهیختگان شهر فرهنگ و ادب اصفهان محسوب می شوند، و آثاری که از شادروان حکیم میرزابابا پزشکی در اختیار بنده قرار گرفت توسط ایشان بود که بدین صورت از محبتشان سپاسگزارم، ضمناً ناگفته نماند هر چند بنده سالهاست از آشنائی و مصاحبت آقای مسیح پزشکی بهره های معنوی فراوان برده ام لکن شرح آثار مرحوم پدرشان بنا به خواسته بنده بود نه به پیشنهاد ایشان .

آری حکیم میرزا بابا پس از عمری تحصیل و تحقیق و طبابت و خدمت صادقانه به جامعه خویش، متأسفانه در بین اهالی خوراسگان ناشناخته ماند، چون اهل ریا و تظاهر و مال اندوزی نبود و سرانجام در ماه مبارک رمضان ۱۳۶۷ هجری قمری مطابق با تیرماه ۱۳۲۷ شمسی در سن ۶۸ سالگی درگذشت و در تکیه ابوالمعالی تخت فولاد به خاک سپرده شد. روحش شاد و یادش گرامی باد، روی مزار حکیم این شعر نوشته شده:

باز اجل ربود سخن سنج طوطیم             
 گوئی ربوده هر چه در این شهر شکر است

 حکیم در انواع شعر غزل و قصیده و رباعی ید طولانی داشته، و اکثر اشمارش عارفانه و با الهام از آیات کلام الله مجید سروده است. از جمله شاهکارش داستان حضرت یوسف علیه السلام است که در شصت صفحه به نظم در آورده که متأسفانه در این مقال گنجایش ذکر آن نیست دیگر نمونه های

اشعارش در این عناوین خلاصه می شود :۱_ در ستایش خداوند ۲_در مورد انسان کامل حضرت ختمی مرتبت ۳- مدح حضرت علی علیه اسلام۴ – قصیده خم غدیر ۵- مرثیه سلطان شهیدان ۶- مرثیه حضرت ابالفضل ۷- مدح حضرت رضا ۸- در مورد عشق و عرفان -۹- در مورد علم ١٠- تعریف أدب -١١ وطن دوستی -۱۲ تاریخ ایران و مشروطیت ۱۳_ ساقینامه ۱۴- لیلی و مجنون در دو بخش فارسی و عربی

نمونه ای از اشعارش چنین است:

بنام خداوند گردون سپهر
که کردی زمین روشن از نور مهر

خداوند ناهید کیوان و ماه
که هستند بر هستی او گواه

فرستاد برخلق پیغمبران
که گردند بر بندگان رهبران

 در آخر فرسستاد پیغمبری
که بگشود بر خلق از حق دری

 و را جانشینی است کو حیدر است
که بر شهر علم پیغمبر در است

__________________________________________

حالیا چون در صراحی باده گلنار نیست
می فروشان خواب و از ایشان کسی بیدار نیست

شاهدان از باده چون ارغوان گردیده مست
سر بسر افتاده از ایشان کسی هشیار نیست

لشگر غم در دل مطرب چنان شبخون ز دست
کش هوای بانگ چنگ و ناله های تار نیست

عاشق آزارند تا کی دلیران دلستان
این کرشمه تا به کی طاقت از این آزار نیست

 دل بدان بهر بوسه دیگرش تاوان چرا
عاشق صادق مگر دلال این بازار نیست

گه کنی مجروحم از مژگان گهم دردام زلف
آوری جانا کسی را طاقت بیکار نیست

بگذر از حال درون و اشک خونینم ببین
از چه میپرسی که دیگر حالت گفتار نیست

 از طبیبی دوش پرسیدم دوای درد عشق
گفت درمانی برایش جز وصال یار نیست

 هر چه داروخانه دیدم گفتمش از رنج عشق
می بگفتندم دوائی بهر این بیمار نیست

 غمزه چشم نگارم کشت مردم الغیاث
دست گیریدم که دیگر طاقت رفتار نیست

ساربان بر بند محمل تا روم در کوی دوست
گرچه پشت ناقه ام را طاقت این بار نیست

گل برفت از دست و چون بلبل بنالم از فراق
خار در پایم بماند و طاقتم زین خار نیست

 کلک خونینت حکیما، هی نویسند درس عشق
قصه کوته کن که کس را فهم این اسرار نیست

    _______________________________

گر دوست گزینی، توز دانا بگزین
دانا و ندیم است که به باشد ازین

دانا شودت شریک در محنت و درد
از عیش تو شاد است و از حزن تو حزین

_______________________________

کم گوی که ز بسیار گریز                
 وانگاه مگوی هر نکوهیده تو نیز

بگریز از آن سخن کز اندیشه فزاد        
می پوش همیشه عیب هر کوست عزیز

         _________________________

با سفله طبیعتان تو دمساز مشو                 
با اهل غرض نیز هم آواز مشو

کایشان همه رنگند به نیرنگ و دغل            
زنهار به این قوم هم آواز مشو

                              دکتر ربانی

دکتر حاج میرزاعبدالکریم ربانی، فرزند محمد جعفر طبیب حدود سال ۱۲۸۰ شمسی در خوراسگان به دنیا آمد. پس از تحصیلات مرسوم زمان در رشته طب در اصفهان به تحصیل پرداخت ،و حدود سال ۱۳۱۵ شمسی در خور اسکان به طبابت مشغول شد، محکمه یا مطب او در خانه کوچکی مقابل منزل مسکونیش قرار داشت و حدود چهل سال در این محکمه به معالجه بیماران و یاری مستمندان پرداخت، دکتر ربانی شخصی کوتاه قد و شیک پوش و طبیبی حاذق و نیک نفس و مردی متین و موقر و در عین حال خلیق و متواضع و خوش مشرب بود، و برای عیادت بیماران حتی تا روستاهای دور دست با دوچرخه می رفت ،و هیچگاه صحبتی از ویزیت خود نمی کرد، وضعیت زندگی او خوب بود ولی در قید اندوختن مال دنیا و شهرت و تجملات زندگی نبود و چه بسا درماندگانی را که بدون پرداخت ویزیت برای آنها نسخه می نوشت. دکتر ربانی از دوستان صمیمی مرحوم پدرم بود و با او زیاد معاشرت داشتیم در مجالس خصوصی دوستانه بسیار شوخ طبع و مجلس آرا بود. صحبت های حکمت آمیز خود را با چاشنی اشعار بزرگان بیان می کرد این شعر را از ایشان بیاد دارم :

ذات نایافته از هستی بخش                    
کی تواند که شود هستی بخش

 دکتر ربانی تا اواخر عمر از یاری بیماران دست نکشید و این طبیب وظیفه شناس مردم دوست در ۲۴ شهریور ۱۳۵۵ شمسی در سن ۷۵ سالگی درگذشت و در تکیه ملک (شهدا) در تخت فولاد به خاک سپرده شد. روحش شاد و یادش گرامی باد.

دکتر حاج میرزا حسن سقراطی

دکتر حاج میرزا حسن سقراطی، فرزند ملاعلی حکیم یکی از اطباء معروف خوراسگان است که در سال۱۳۲۴ شمسی که بنده به خوراسگان آمدم مطبش دایر بود و شاید بیش از سی سال به معالجه بیماران خوراسگان و حومه می پرداخت، یکی از خصوصیات حاج میرزا حسن این بود که کوشش می کرد نمازش را در مسجد به جماعت بخواند و تمام جمعه ها زیارت عاشورای او ترک نمی شد و کوشش کرد تا برادر کوچکتر از خود دکتر عباس سقراطی، و دو پسر خود دکتر حسین سقراطی و دکتر مسعود سقراطی در رشته طب تحصیل کنند،، حاج میرزا حسن چند سالی در اواخر عمر بیمار بود و مطبش نیز تعطیل گردید و در سوم اسفند ماه ۱۳۶۰ شمسی در سن ۶۴ سالگی درگذشت خداوند رحمتش فرماید.

اطبانی که زادگاه و مطبشان در خوراسگان است

در خوراسگان پزشکان دانشگاه دیده که زادگاه و مطبشان در خوراسگان بود به ترتیب زمان عبارتند از: دکتر عباس سقراطی، دکتر احمد دانش پناه، دکتر ولی الله طغیانی، دکتر حسین سقراطی و در حال حاضر (سنه ۱۳۸۲ شمسی) دکتر مسعود سقراطی، دکتر علی حسامی، دکتر حسین خاصه تراش، دکتر علیرضا کیوان آرا و دکتر محمدرضا ایوبی در این شهر به طبابت مشغولند.

در این شهر پزشکان و متخصصینی نیز هستند که زادگاهشان در خوراسگان بوده ولی مطبشان در این شهر نیست که از همه معروف تر دکتر عباس کریمی متخصص قلب در تهران و دکتر سید محمد قریشی متخصص چشم در اصفهان و دکتر رضا قضاوی در آمریکا است.

دکتر امیری ،طبیبی نیک نفس و انسان دوست

دکتر علیرضا امیری یکی از متخصصینی است که در ارتش به درجه سرهنگی رسیده بود و چندین سال در خوراسگان طبابت می کرد. مطب این متخصص در طبقه دوم ساختمانی در قسمت جنوب شرقی فلکه خوراسگان بود ویزیت این دکتر از پزشکان دیگر ارزانتر و بسیاری از مردم فقیر را رایگان طبابت می کرد، پیرمرد کشاورزی در همسایگی ما مریض بود، بنده به وسیله اتومبیل آن مریض را تا مطب دکتر آوردم و بدون هیچگونه آشنایی به دکتر اطلاع دادم، دکتر از طبقه دوم پایین آمد و داخل اتومبیل بیمار را معاینه کرد و نسخه برای او نوشت، هرچند برای ویزیت او اصرار کردم نپذیرفت چون دید بیمار از نظر مادی وضع مناسبی ندارد. این طبیب نیک نفس و انسان دوست اولین مرتبه نبود که بیماری را مجاناً عیادت می کرد، و اهالی خوراسگان نظیر این گونه خدمات عاطفی را بسیار از این مرد سخی طبع مشاهده کرده و تعریف می کردند، دکتر امیری در اواخر سال ۱۳۷۷ شمسی بیمار شد و پزشکان بیماری او را سرطان تشخیص دادند و در اثر این عارضه در فروردین سال ۱۳۷۸ شمسی در سن ۴۶ سالگی شمع وجودش به خاموشی گرائید، جسد این طبیب صدیق و خدمتگزار را از اصفهان بقصد گورستان باغ رضوان حرکت دادند، مردم قدرشناس و شرافتمند خور اسکان به پاس خدمات این طبیب انسان دوست و وظیفه شناس مشایعت شایانی از جسد این پزشک گرانقدر نمودند، و اجازه ندادند بدن این طبیب از خوراسگان خارج شود و آن شادروان را در حرم امامزاده ابوالعباس (ع) خوراسگان به خاک سپردند روحش شاد و یادش گرامی باد. هر چند هدفنوشتن این کتاب معرفی تاریخ خوراسگان است و این دکتر اهل خوراسگان نبود، لکن گذشت و صفات پسندیده آن مرحوم گوشه ای از تاریخ این شهر را به خود اختصاص داد و اینجانب بعنوان یک شهروند از همت و خدمات جوانمردانه این طبیب ستایش می کنم.

بس کودکان زار که از خشم روزگار           
در کامشان بجای دوا اشک مادر است

 هر کس که دید خسته تن و چاره ای نکرد          
 در پیشگاه عدل الهی ستمگر است

 گر دردمند را برهانی ز چنگ درد    
       بی شک که از عیادت صدسال بهتر است

هشدار به فرزند

اولین روزی که دخترم زهرا نادری عازم دانشکده پزشکی بود، به او گفتم فرزندم پزشکی یک عبادت واجب است به درگاه خداوند و یک وظیفه مقدس است به جامعه بشریت، که نژاد و ملیت و مذهب ر آن مطرح نیست هر چند به عنوان شغل باید زندگی طبیب در حد معمول اداره شود. لکن هیچگاه این حرفه مقدس را در انحصار تجارت و سوددهی قرار مده ،و من الله التوفیق.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا